دنیای دیوانه ی دیوانه....

گم شدن در گم شدن دین من است...نیستی در هست آیین من است....:)

the day of Ashura

 

نوشته شده در شنبه 2 مرداد 1395برچسب:,ساعت 12:58 توسط زینب| |

....دیگه نمی نویسم.....

نوشته هامو دوس ندارم....

مسخرن....:-جم شدن اشک تو چشم

......:(......

آه.....

امیدوارم در مورد نقاشی کشیدنم این اتفاق نیوفته....

نوشته شده در سه شنبه 1 ارديبهشت 1394برچسب:,ساعت 21:17 توسط زینب| |

 دعوت شدم اردو.....:'(

 

 

 

نمیخام:'(:'(:'(

نوشته شده در شنبه 20 دی 1393برچسب:,ساعت 14:16 توسط زینب| |

 با یه چاقو توی کتفم

میگذرونم زندگی رو

من دارم ادامه میدم خودم به خاطر تو.....

این لوکوموتیو کهنه از تو ریلش زده بیرون

شده بی آر تی تو خط

تو و خونه و خیابون......

وقتی همه چی گذشته

اهمیتی نداره

کی واست کلاه میبافه

کی کلاتو ور میداره....

تو خیالم مه نشسته برفکی میشن تصاویر

مث فیلمای قدیمی مثلا تو سایه روشن

آدمای بد قصه با یه خنجر منو کشتن......

بیخیال این حوادث راضیم به تو به رویا

به یه فنجون قهوه ی داغ

پشت میز کار فردا

به یه آهنگ قدیمی که با سوت خوب میزدم من....

:-""""""""

راضیم به این که با هم فیلمای خوبیو دیدیم

کتابای خوب خوندیم

موزیکای خوب شنیدیم

خودمو ادامه میدم تو کیوسک نبش رویا

با یه چاقو توی کتفم....

راضیم به تو به رویا......

راضیم به تو به رویا...............

راضیم به تو به رویاااااااااااااااااااااااااااااا(لطفا با داد خونده شه)

 

 

 

+

 

 

من دارم شکل مردنم میشم....تو ترافیک زخم های تنم......

 

 

+

 

فردا امتحان عربی داریم.....

ساعت یکه نصفه شبه.

و من چیزی بلد نیستم.

و اهمیتی نداره.

.....نداره؟!

فلا که نداره

شاید بعدا برام مهم شد.

به من چه

به روشنک گفتم فردا میرم خونشون بعد مدرسه که باهام برای امتحان حسابان شنبه کار کنه....

زنگ زدم به خانم عابدی....

بعد یه عالمه خواهش

گف "باشه به سرور زنگ بزن بگو خانم عابدی کار داشت گف برنامه افتاد برا بعدازظهر......و راضیش کن که برنامه بعدازظهر باشه...."

زنگ زدم سرور.....

نتونستم دروغ بگم.....:-بغض....:-حالا دیگه رسما گریه.......

بهش گفتم برا امتحان حسابان میخام برم خونه ی دوستم.....

لطفا قبول کنه.....

و بعد از یه سری غر.....

قبول نکرد....

زنگ زدم خانم عابدی گفتم نمیشه صب با سرور بریم و من بعدازظهر خودم غلتک بزنم؟

گفت نه

گفت به سرور گفتی خانم عابدی مشکل داشت؟

گفتم نه.....

گفتم نتونستم بگم.....

................................................................:'(

......من که میدونم چی میشه....

فردا میرم سر تمرین بعد در حالی که دارم میمیرم از خستگی میگیرم میخوابم تا 7

بعد بیدار میشم و نمیتونم درس بخونم چون رسما نصف کلاسای حسابانو تو اردو بودم.

آه خدایا

خدایا

خدایا

خدایا

خدایا

من دارم شکل مردنم میشم تو ترافیک زخم های تنم.....

 

آه....

توی جنگل فقط یه قانونه....هر کی بی رحمه زنده میمونه.....:'(

+

 

:-سردرد از گریه ی زیاد....

+

 

بانو....کجایی....:'(

 

نوشته شده در چهار شنبه 17 دی 1393برچسب:,ساعت 1:28 توسط زینب| |

"....توی جنگل دووم آوردم اونجوری که دلم میخواس مردم

توی جنگل فقط یه قانونه هر کی بی رحمه زنده میمونه....."

 

.....ولی اینجا که جنگل نیست.....آه.....:(

نوشته شده در شنبه 6 دی 1393برچسب:,ساعت 20:33 توسط زینب| |

 ....موهامو میبافم جدیدا....:-راضی

+
....مرحله دوم اردوی تیم ملی دعوت شدم.....
خیلی سخته....خیلی دلتنگی حس سختیه......خیلی.....  نمیدونم چیکارش کنم
ولی بازم خداروشکر....
+
تو این هیروویری دارم میرم تهران واسه عروسی دخترخالم..... \:D/ <:-P
اصلنم مهم نیس که شنبه امتحان ترم هندسه دارم!!!!!! :-"
+
.... :-نگران....
دیدی یه وقتایی انقد یه خبر بده که نمیخوای به کسی که باید بدونه بگی؟!الان از اون موقع هاس....چیکار کنم....
 
نوشته شده در چهار شنبه 3 دی 1393برچسب:,ساعت 21:28 توسط زینب| |

 ...دلم برای وبلاگم تنگ شده بود.....

خیلی وقته بهش نرسیدم.....

وبلاگم خاک میخوره و من غصه......

هعی......

:(

نوشته شده در پنج شنبه 22 آبان 1393برچسب:,ساعت 19:22 توسط زینب| |

 A kingdom of isolation and it looks like I’m the queen

Up here in the cold thin air I finally can breathe

I know I left a life behind but I’m too relieved to grieve

.....let me go.... can't hold me back any more

نوشته شده در پنج شنبه 22 آبان 1393برچسب:,ساعت 19:4 توسط زینب| |

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

:ادامه مطلب:
نوشته شده در پنج شنبه 24 مهر 1393برچسب:,ساعت 11:32 توسط زینب| |

 ...خیلی وقته ننوشتم....

خوب نیستم....

واقعا خوب نیستم....

اه

یه خر عوضیی اومده یکی از متن هامو کپی کرده تو وبلاگ خودش

مسخره ی بیشعور

حسابان ریده

اه اه

شانس گندمون هم زرت و زرت میره گزارش کار میده به مامانم

اه اه

مسخره

دارم گریه میکنم

دارم گریه میکنم

دارم گریه میکنم

دارم گریه میکنم

دارم تایپ میکنم دارم گریه میکنم

چون....

اه

نمیخام دلیل بگم

همینجوری

عشقی

بابام شورشو در اورده

اگه ایمجوری باشی اگه اونجوری باشی برات موبایل میخرم

اه برو باو

این همه وقت موبایل نداشتم

نخر برام

مگه قصدت غیر اینه

دارم گریه میکنم

دارم گریه میکنم

خسته شدم

دارم تحلیل میرم

دارم به خیلیا تو مشکلاتشون کمک میکنم.و رسما چیزی برا خودم نمونده

شاید اصن کمک نمیکردم.ها؟!

نظرت چیه؟

اه

نمیخام برم به اون مهمونی

میخوام با مهدیه بشینم فیلم ببینم

میخوام ول باشم

میخوام کوکا بخورم

میخوام آزاد باشم

دارم گریه میکنم

زندگی هم گویا حالا حالاها نمیخواد تموم شه

از خدا هم دور شدیم

:-خودزنی

خستمهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

بیرون میخواممممممممممممممممممممممممم

میخوام با نگین برم جاغرق

میخوام لب اون روده بشینم و یخ بزنم از سرما

....

میخوام گریه کنم....

دارم گریه میکنم....

اذیتم

از معلم حسابانمون متنفرمممممممممممممممممممممم

متنفرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر

اه

زنیکه ی عوضی

اه

از بابام بدم اومده

با این همه بی اعتمادی

خب منم آدمم....

هستم؟!

نمیخوام سر کلاس حسابان حاضر باشم

نمیخاممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

خب

اگه مهدیه و نگین برن اردو.....

من به امید کی زنگ حسابان رو تحمل کنم ها؟

من برای کی نقاشی بکشم؟

برای کی بنویسم...؟

آه.....

میخوام بنویسم....

میخوام بنویسمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

میخوام گریه کنمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

دارم گریه میکنمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

 

وای خسته شدم

.....

نگین حق داشت نگرانم بشه.

.....

 

 

مهدیه....مرسی....خیلی مرسی...

اگه نگفته بودی برم حرفاتو بخونم...

یه بلایی سرم اومده بود!

مرسی....

 

 


این بی سیگاری منو نسخ کرده....

 

 

 

 

نوشته شده در سه شنبه 22 مهر 1393برچسب:,ساعت 21:8 توسط زینب| |

به دلیل کپی کردن یه سری آدمِ ..... از این به بعد متنایی که مینویسم رو توی ادامه مطلب میذارم و رمز دارش میکنم.

باشد که رستگار شوند:|

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
:|

:ادامه مطلب:
نوشته شده در سه شنبه 8 مهر 1393برچسب:,ساعت 21:27 توسط زینب| |

 ﻣﺮﺩﯼ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻗﺪﻡ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﻮﺯ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ . ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﯽﺁﯾﺪ؟ ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﻣﯽﺭﻭﺩ؟ ﭼﺮﺍ ﻣﻮﺯ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ؟ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻨﺪ ﻣﯿﺒﺎﺭﺩ . ﻣﺮﺩ ﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟ ﺍﺳﻢ ﻣﻮﺯ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﻣﺮﺩ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻨﺪ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻭﺩ . ﺁﯾﺎ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﺴﺖ؟ ﭼﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺵ ﻣﯽﮔﺬﺭﺩ؟ ﮐﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﺆﺍﻝﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﭘﺮﺳﺪ؟ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺁﻥﻫﺎ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺪﻫﺪ؟ ﭼﺮﺍ؟ ﭼﻪ ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ ﭼﻨﺪ ﺳﺆﺍﻝ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩﯼ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻗﺪﻡ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﻮﺯ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ؟ ﺁﯾﺎ ﺳﺆﺍﻝ ﻗﺒﻠﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻥﻫﺎﺳﺖ؟ ﯾﺎ ﻧﻮﻉ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺳﺆﺍﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩﯼ ﻣﺮﺩ ﯾﺎ ﻗﺪﻡﺯﺩﻥ ﯾﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ؟ ﺍﮔﺮ ﻧﻪ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﭼﻪ ﺳﺆﺍﻝ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟ ﺁﯾﺎ ﻫﺮ ﺳﺆﺍﻝ ﺳﺆﺍﻟﯽﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ ﺍﮔﺮ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ، ﭼﻪ ﻫﺪﻑ ﻭ ﻓﺎﯾﺪﻩﺍﯼ ﺩﺍﺭﺩ؟ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﺴﺖ، ﺳﺆﺍﻝ ﺁﺧﺮ ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ؟ﺁﯾﺎ ﻣﺮﺩ ﻫﯿﭻ ﯾﮏ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﺏﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﺍﻧﺪ؟ ﺁﯾﺎ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻣﻮﺯ ﻟﺬﺕ ﻣﯽﺑﺮﺩ؟ ﺍﺯ ﻗﺪﻡ ﺯﺩﻥ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﭼﻪ؟ﺁﯾﺎ ﻣﺮﺩ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﻧﮕﺎﻩﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺧﻮﺩ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﺳﺆﺍﻝﻫﺎ ﺭﺍ ﭼﻄﻮﺭ؟ ﭼﺮﺍ ﺭﻧﮓ ﺯﺭﺩ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﻮﺯ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻧﮓ ﻣﻤﮑﻨﯽ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﯼ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥﮐﺪﺭ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﯼ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﯼﺗﺮ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟ ﻣﻦ ﺳﺆﺍﻝ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﺆﺍﻝ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﺆﺍﻝ ﺩﺭ ﺫﻫﻦﺩﺍﺭﻡ . ﺍﻣﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ: ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻗﺪﻡﻣﯽﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﻮﺯ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﻏﻤﻨﺎﮎ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ، ﻣﮕﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩﺍﯼ، ﺑﺎ ﺗﻮ، ﺩﺭﺣﺎﻝ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎﺷﻢ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻗﺪﻡ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﻮﺯ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ....

ﺑﺎ کمی ﺗﺼﺮﻑ، ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ Stories
ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ: John Edgar Wideman
مترجم: آرش رادمنش

نوشته شده در چهار شنبه 2 مهر 1393برچسب:,ساعت 17:5 توسط زینب| |

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

:ادامه مطلب:
نوشته شده در یک شنبه 30 شهريور 1393برچسب:,ساعت 22:48 توسط زینب| |

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

:ادامه مطلب:
نوشته شده در شنبه 29 شهريور 1393برچسب:,ساعت 14:25 توسط زینب| |

اذیتم....اذیتم...خیلی خیلی خیلی اذیتم.....

این مسابقات دوچرخه هم دیگه شورشو دراورده....

خب اصن این یارو رشته ی من نیست.....

من رشتم توی پیسته و این رشته توی کوهه.....

اه اه اه

نمیخاممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

اذیتممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

و یه ذره آرامش ندارم......:'(:'(

....بدتر از همه....دارم خدارو گم میکنم.....:'(....

:(((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((

:-گریه.....

نوشته شده در سه شنبه 11 شهريور 1393برچسب:,ساعت 18:14 توسط زینب| |

معرکست این آهنگ....همدم وقتاییه که هیچ احساسی ندارم.....نه زندگی برام ارزش داره نه چیز دیگه ای......

 

دانلود:

www.s1.picofile.com/file/7684763331/01_Parler_A_Mon_Pere_128_.mp3.html


"Parler à Mon Père"

Je voudrais oublier le temps
Pour un soupir pour un instant
Une parenthèse après la course
Et partir où mon cœur me pouce
Je voudrais retrouver mes traces
Où est ma vie ou est ma place
Et garder l’or de mon passé
Au chaud dans mon jardin secret
Je voudrais passer l’océan, croiser le vol d’un goéland
Penser à tout ce que j’ai vu ou bien aller vers l’inconnu
Je voudrais décrocher la lune, je voudrai même sauver la terre
Mais avant tout je voudrais parler à mon père
Parler à mon père…
Je voudrais choisir un bateau
Pas le plus grand ni le plus beau
Je le remplirais des images
Et des parfums de mes voyages
Je voudrais freiner pour m’assoir
Trouver au creux de ma mémoire
Des voix de ceux qui m’ont appris
Qu’il n’y a pas de rêve interdit
Je voudrais trouver les couleurs, des tableaux que j’ai dans le cœur
De ce décor aux lignes pures, où je vous voie et me rassure,
Je voudrais décrocher la lune, je voudrais même sauver la terre,
Mais avant tout, Je voudrais parler à mon père..
Je voudrais parler à mon père..
Je voudrais oublier le temps
Pour un soupir pour un instant
Une parenthèse après la course
Et partir où mon cœur me pouce
Je voudrai retrouver mes trace
Où est ma vie, où est ma place
Et garder l’or de mon passé
Au chaud dans mon jardin secret
Je voudrai partir avec toi
Je voudrai rêver avec toi
Toujours chercher l’inaccessible
Toujours espérer l’impossible
Je voudrais décrocher la lune,
Et pourquoi pas sauver la terre,
Mais avant tout, je voudrais parler à mon père
Parler à mon père..
Je voudrais parler à mon père
Parler à mon père


"Talk to My Father"

I would like to forget the time
For a sigh for an instant
A parenthesis after the race
And depart where my heart pushes me
I would like to find again my traces
Where is my life where is my place
And keep* the gold of my past
In the warmness of my secret garden
I would like to pass the ocean, cruise the flight of a gull
Think of all this I have seen and go as well to the unknown
I would like to take down the moon, I would as well like to save the Earth
But before everything else I would like to talk to my father
Talk to my father..
I would like to choose a ship
Neither the biggest one nor the most beautiful one
I would fill it up with images
And with perfumes of my trips
I would like to slow down to take a seat
To find at the hollow of my memory
Voices of those people who taught me
That there is no forbidden dream
I would like to find the colours, the paintings that I have inside my heart
Of this decoration in pure lines, where I see you and I reassure myself
I would like to take down the moon, I would as well like to save the Earth
But before everything else I would like to talk to my father
Talk to my father..
I would like to forget the time
For a sigh for an instant
A parenthesis after the race
And depart where my heart pushes me
I would like to find again my traces
Where is my life where is my place
And keep* the gold of my past
In the warmness of my secret garden
I would like to depart with you
I would like to dream with you
To always search for the inaccessible
To always hope for the impossible
I would like to take down the moon
and why not saving the Earth?
But before everything else I would like to talk to my father
Talk to my father..
I would like to talk to my father
Talk to my father.

 

قسمتای مهمش رو پررنگ کردم...زینب....:*نگران نباش...زمان میگذره....:)....دوستت دارم....زینب....

 

"با پدرم صحبت کنم"

دوست دارم گذر زمان رو فراموش کنم
حتی اگه شده برای یه لحظه
مثل توی یه پرانتز بعد از مسابقه
جایی که قلبم پر از هیجان باشه

ای کاش بتونم ردم رو پیدا کنم
تا بفهمم زندگیم کجاست،خونه م کجاست
و جواهر گذشته رو حفظ کنم
در گرمای باغ سری ـم

ای کاش میتونستم از اقیانوس عبور کنم و پرواز طولانی یه مرغ دریایی بر فراز دریا رو تجربه کنم
به همه ی چیزایی که دیدم فکر کنم،به چیزایی که ندونسته واردشون شدم فکر کنم
ای کاش میتونستم ماه رو پایین بکشم و ای کاش میتونستم زمین رو نجات بدم
ولی قبل از هرکاری دوست دارم با پدرم صحبت کنم

ای کاش میتونستم یه کشتی انتخاب کنم
نه اونی که از همه بزرگتره و نه اونی که از همه زیباتره
و بتونم پرش کنم از عکس ها و
عطرهای سفرم
دوست دارم سرعتم رو یه کم،کم کنم تا استراحت کنم
و بتونم قسمت تهی خاطراتم رو پیدا کنم
صدای افرادی رو پیدا کنم که به من یاد دادن
که هیچ رویای ممنوع و غیرممکنی وجود نداره

دوست دارم رنگ ها و نقاشی های درون قلبم رو پیدا کنم
توی این نظمی که رنگ های خالص دارن تو رو میبینم و به خودم اطمینان میدم
دوست دارم ماه رو پایین بکشم و ای کاش میتونستم زمین رو نجات بدم
ولی قبل از هرکاری دوست دارم با پدرم صحبت کنم

دوست دارم گذر زمان رو فراموش کنم
حتی اگه شده برای یه لحظه
مثل توی یه پرانتز بعد از مسابقه
جایی که قلبم پر از هیجان باشه

ای کاش بتونم ردم رو پیدا کنم
تا بفهمم زندگیم کجاست...خونه م کجاست
و جواهر گذشته رو حفظ کنم
در گرمای باغ سری ـم

من میخوام با تو باشم
با تو رویاپردازی کنم
همیشه به دنبال دست نیافتنی ها بگردم
همیشه امید به غیرممکن ها داشته باشم
من دوست دارم ماه رو پایین بکشم
و چرا زمین رو نجات ندم؟
ولی قبل از هرچیزی میخوام با پدرم صحبت کنم

نوشته شده در جمعه 7 شهريور 1393برچسب:,ساعت 1:50 توسط زینب| |

اگه تو دنیا فقط دو رنگ وجود داشت....

مثلا فقط بنفش بود و زرد

حتی فقط یه زرد و یه بنفش بود یکی حتی کمرنگ و پررنگ هم نبودن.

اونوخ وقتی اثاثیه خونه رو میچیدی حتما باید دو رنگ متفاوت کنار هم میبود تا قابل تشخیص میشد.

یا اصلن اگه میرفتی توی یه جنگل،در حد لالیگا همه چی استتار شده بود!

حالا اصن جنگل هم نه

فک کن زمین اتاق بنفشه

یه پونز بنفش بیوفته رو زمین

صد در صد پات میره روش

چون حتی سایش هم احتمالا بنفشه!

پس کلا استتاره.

پس حس لامسه ی ما قوی میشد و حس بینایی به دردمون نمیخورد خیلی

تازه

حتما باید حواسمون میبود که اگه یه چیزی رو جایی میذاریم،حتما رنگ متضادش باشه وگرنه دیگه پیداش نمیکردیم.

اگه دنیا دو رنگی بود،دیگه ساحل،دریا یا آسمون وجود نداشت.بذا یه مثال ساده بزنم.

اگه تو ساحل باشی، و ساحل زرد و دریا بنفش باشه،خب آسمون یا زرده یا بنفش.پس با ساحل یا دریا قاطی میشد!اگرم تو دریا باشی و رنگ ساحل و آسمون یکی باشه،هیچوقت آدما لذت دیدن یه ساحل توی یه دریای پهناور رو درک نمیکردن....

اگه دنیا دو رنگ بود خیلیییییییییییییییییییی اتفاقات دیگه میوفتاد!

....خدایا...شکرت بابت این همه رنگ:)

نوشته شده در پنج شنبه 6 شهريور 1393برچسب:,ساعت 17:8 توسط زینب| |

فروردینیا میتونن باعث خوشحالیت بشن مثل مهران مدیری .... 

میتونن حرف دلت رو بزنن مثل خسرو شکیبایی.... 

میتونن مغرور باشن مثل محمد رضا گلزار.... 

میتونن عاشق باشن مثل هایده.... 

میتونن غیر منتظره باشن مثل داوینچی.... 

میتونن مخرب باشن مثل هیتلر.... 

میتونن بخندن در حالی که کوه غمن مثل چارلی چاپلین .... 

اینا همشون فروردینین عزیز.... 

وجود یه فروردینی در زندگی هر کس نه تکرار میشه و نه تکراری..!!!! 

همیشه اولین و بزرگترین اشتباه یه فروردینی زیاد محبت کردنه همین... 

ما فروردینیا درسته اخلاقمون سگیه ولی مراممون از اون سگی تره ....!!!! 

فروردینی بودن نه شناسنامه میخواد و نه کارت ملی و نه به فروردین به دنیا اومدنه... 

هر وقت تونستی در مقابل توهین دیگران سکوت کنی... 

هر وقت تونستی در مقابل سرد بودنشون گرم باشی!!! 

اگه تونستی در مقابل نامهربانی های روزگار مهربان باشی!!! 

اگه تونستی در مقابل این همه خیانت وفادار باشی!!! 

اون وقت اسم خودتو بذار فروردینی....♥♥♥

 

 

به افتخار فروردینیا دست و جیغ و هورااااااااااااااااااااااا!!!!!!!!

نوشته شده در پنج شنبه 6 شهريور 1393برچسب:,ساعت 16:53 توسط زینب| |

چرا انقد سینا حجازی خوبه؟!؟!این چ وضشه؟!!!؟:-گریه ی شوق!

+

من دلم برا شایان(شاگردم)تنگ شدههههههههههههههههههه:(((((((((((((((((((((((((((((((

خیلی با استعداد بوووووووووووووود:(((((((((((((((((((((((((((((((((((((

+

اولین حقوقمو گرفتم....

اصلن نمیدونم چیکارش کنم!

 

نوشته شده در سه شنبه 4 شهريور 1393برچسب:,ساعت 20:4 توسط زینب| |

 

من یه جایی ــَم که خوبیامون تو کتابه

همیشه ما خریم و گنده مونم خوبه حالش

من یه جاییم که همه میخوان سواری بگیرن

سر عقیدشون حاظرن از نداری بمیرن

من یه جاییم که اسطوره ها آرزو میشن

عکس ِ قهرمانا تو اتاقا آویزون میشن

من یه جاییم که وطن میشه ارث ِ پدری

که به بهونه ی آزادی به هرجا ببری

اینجا تابشون با حقیقتا بریده میشه

تو اوج ناامیدی دروغ همون امیده میشه

اینجا فرهنگ و فقط واسه فرنگ میدونن

واسه چش آبیا از سر ِ جنگ رجز میخونن

اینجا حرفای ِ سیاسی میشه یه نفس عمیق

وقتی بازیچه نباشی میشیم یه عمل کثیف

اینجا فک نمی کنن فقط چشما میبینن

جلو لنز ِ گوشیا روزی چندتا میمیرن

اینجا تاریخ و خون و شهادت از یاد میر

همون دستای آلوده به خون از خاک میگه

اینجا آزادیا فقط روی ِ مقوا حاظره

هرکی مخالفت کنه میشه یه رای ِ باطله

اینجا که منم یه گربه ی نره که به توله های ِ خودشم حمله میبره
اینجایی که منم یه گربه ی ِ نره
که به توله های ِ خودشم حمله میبره

 

اینجا پول ِ خونو به بوی نون ترجیح میدن

اینجا شعارا به نرخ روز تصحیح میشن

اینجا عمرا سر ِ عمر ِ گل ِ لاله تلف میشه

ایبنجا عقده هامون سر ِ رقیبامون هدف میشه

اینجا یاد قدیما همیشه بخیر میشه

جهنم می کارن فک میکنن بهشت میشه

اینجا عرب که میبینن همه منزجر میشن

واسه برگشتن حاجیاشون منتظر میشن

اینجا قدرت مردا تو کمر خلاصه میشه

تنها دلخوشی زناشونم لباس و کیش ِ

اینجا تورم از تعرضم ارجح تر ِ

اینجا طول ِ صف ِ حماقت از چین بدتره

اینجا بهشت فقط زیر پای مادراست

سر گرفتن حق همیشه آخراس

اینجا خوشی بزن ِ زیر ِ دل یعنی سیر شدی

وقتی دنبال نون شب باشی درگیر شدی

اینجا رسوا نمیمونن همه همرنگ میشن

دم ِ پرتگاه میرسن همه کمرنگ میشن

اینجا قضاوت ِ عدالتم عمومی ِ

حتی خنده ی ِ رفیقا واست دروغیه     

 

این جایی که منم یه گربه ی نره که به توله های خودشم حمله میبره....

 

 

گربه ی نر_جاستینا

نوشته شده در دو شنبه 3 شهريور 1393برچسب:,ساعت 1:33 توسط زینب| |

مگه تو چن تا خدا داری؟

مگه خدات برات چی کم گذاشته؟

مگه غیر از خدات کسیو داری؟

مگه غیر از خدات کی میتونه درکت کنه؟

مگه خدات بزرگترین نیست؟

مگه خدات مهربون ترین نیست؟

مگه خدات عاشقت نیست؟

مگه خدات همیشه هواتو نداشته؟

مگه خدات نازترین نیست؟

مگه خدات آروم ترین نیست؟

....پس حواست بهش باشه...خدات گنا داره.اگه تو نباشی پیشش،تنهاس....:( :)

اینایی که گفتم یادت نره....:*

 

 

 

+

با تشکر خیلی زیاد از مهدیه:)

نوشته شده در چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:,ساعت 21:17 توسط زینب| |

 

Got that summertime, summertime sadness

 

Kiss me hard before you go

 

Summertime sadness

 

I just wanted you to know

 

That baby, you the best

 

I got that summertime, summertime sadness

نوشته شده در سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:,ساعت 13:9 توسط زینب| |

چقد زندگی سخته

چقد همه چی داغونه

چقد آدما بدن(مخصوصا خودم)

و چقد من خسته شدم.....

نوشته شده در سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:,ساعت 12:19 توسط زینب| |

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

:ادامه مطلب:
نوشته شده در دو شنبه 27 مرداد 1393برچسب:,ساعت 21:43 توسط زینب| |

الهه!

پاشو بیا ببین چه اوضاعی راه انداختی اینجا! =))))))))

پاشو بلند شو از رو اون تخت کوفتی!

کلک!خیلی بهت خوش میگذره همش میخوابی نه؟!! ;-)

عاغا!بیا مارم ببر!

اینجا نمیذارن بخوابم!

هی میگن پاشو بیا ظرف بشور!:))))))

خب بهم فشار میاد دیگه!

تو اونجا داری همش میخابی!خب خر!نمیگی من پوسیدم اینجا؟!!!:)))))))))

اصنم باهات قهرم!

بهله!

;;)

باید بیای منت کشی!

در هر صورت!نیستی ببینی بچه ها چه حالین از نبودنت!:)))))))

فک کن!همه داغون!بعد اونوخ من این وسط: :)))))))))))))))))))

نه اصن من میخام بدونم

تو توی خیابون چ قلتی میکردی؟!!

اصن تو برا چی باید بری تو خیابون؟!!؟

اصن این چ وضشه؟!؟!

خب منم خجالت میکشم بین این همه آدم افسرده ی داغون خوب باشم!یکم به فکر منم باش دیگه!بعد عمری من خوبم!:))))))))))))))))))

وای!یکی بیاد منو شفا بده!:))))))))))))))

:-از اون خنده های داغون که دهنم کل صورتمو میپوشونه و چشمام کوچیک میشن و دندونای آسیام هم دیده میشن! :دی

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 26 مرداد 1393برچسب:,ساعت 15:41 توسط زینب| |

دوستت دارم....

.....:'(

.....و....

دوریت برام سخته....

...و آرزومه که.....

یه روز برسه که مطمئن شم...

میتونم تا ابد پیشت باشم.....

.....

خدایا....

هر چی تو بخوای....

.....

....اما این شب تار.....عاقبتش سپیده.....:)

+

 

یکی از بهترین فیلمای زندگیمو امشب دیدم....

"فرشته ها با هم می آیند"

 

 

 

نوشته شده در شنبه 25 مرداد 1393برچسب:,ساعت 1:5 توسط زینب| |

عاغا اصن پست 2 تا قبل رو نادیده بگیرید!

من کلا تو خونم نیست یه مدت کنار بکشم!!!!

 

با تشکر ویژه از مهدیه:)

نوشته شده در جمعه 24 مرداد 1393برچسب:,ساعت 13:39 توسط زینب| |

خدایا

الهه خوب شه.

میدونم خوبش میکنی.

بهت ایمان دارم و همین کافیه.

 

با احترام....

زینب

نوشته شده در جمعه 24 مرداد 1393برچسب:,ساعت 13:35 توسط زینب| |

میخوام یه مدت از همه ی همه ی همه دور باشم.....

تا حالا هر وقت همچین تصمیمی گرفتم،توش شکست خوردم.....

....کلا از آدمای اطرافم(و آدمایی که تا الان شناختم)کسی نیست که بفهمه چی شدم.

گم شدم.

یه چند روزه خیلیا رو اذیت کردم....

و فک نکنم این،من باشم....

شایدم خودمم....

نمیدونم....

کاش میشد آدم یه وقتایی مسئولیت کاراشو فقط و فقط خودش تحمل کنه.

کاش میشد یه وقتایی بمیرم.

کاش میشد حتی یه وقتایی مست کنم که یادم بره کی شدم....

هه

وقتی بزرگ شدم دوس دارم برا یه بارم که شده مست کنم ببینم چی میشه!!!!

بگذریم

داشتم میگفتم.

کاش ساعت برنارد رو داشتم....

و کاش...

خودکشی گناه نبود....

....از کجا معلوم آیندم از این بدتر نشه.....

آه....

خدایا....چقد دورم!

انقد دورم ازت که دیده نمیشی!

چقد خسته ام!

....هه

ساعتا خوابن....

ولی...

کیه که بفهمه!:)

 

 

 

!!!  WHAT   THE   SHOTGUN   LIFE

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 23 مرداد 1393برچسب:,ساعت 13:38 توسط زینب| |

اه

من دیوونه توی این دنیای عاقلا چیکار میکنم؟

اه

اه

اه

خسته شدم

نمیتونم تحمل کنم

اوضاع افتضاحه

:'( :'(

....خـــــــســـــــــتـــــــــــهـــــــــ 

شــــــــــــــدمــــــــــــــــــــــــ

خونواده ریده.:|

خیلی عذر میخوام

ولی کلمه از این بهتر برای توصیف این جمع مسخره پیا نکردم.

نوشته شده در چهار شنبه 22 مرداد 1393برچسب:,ساعت 22:50 توسط زینب| |

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

:ادامه مطلب:
نوشته شده در چهار شنبه 22 مرداد 1393برچسب:,ساعت 12:4 توسط زینب| |

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

:ادامه مطلب:
نوشته شده در سه شنبه 21 مرداد 1393برچسب:,ساعت 10:57 توسط زینب| |

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

:ادامه مطلب:
نوشته شده در جمعه 17 مرداد 1393برچسب:,ساعت 20:43 توسط زینب| |


:ادامه مطلب:
نوشته شده در جمعه 17 مرداد 1393برچسب:,ساعت 20:22 توسط زینب| |

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

:ادامه مطلب:
نوشته شده در پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:,ساعت 21:5 توسط زینب| |

میخواهی چشم و ذهنت را

مکدّر نکنی...

در پس آفتاب بدو....

در سایه!

نوشته شده در چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:,ساعت 22:51 توسط زینب| |

خوش دارم،هوشیار باشم

نه به بانگی بیگانه.

خدارا می ستایم،که جهان را آفرید

به احمقانه ترین شکل ممکن.

از این روست که،خود

راهم را

به کج ترین شکل ممکن می روم

آن فرزانه ترین می آغازدش

دیوانه،پایانش میدهد.....:)

نوشته شده در چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:,ساعت 22:31 توسط زینب| |

بابام امسال رئیس کنگره ی دندانپزشکی ایران شده...

ینی رسما بابام بیشتر از من درس میخونه...!

خیلی ضایس اصن!

هی من هرچی میگم بابا خسته شدی بیا بیرون استراحت کن!هیچی دیگه یه چشم غره ای بهم رفت که دهنمو بستم:دی

+

بالاخره مربی شدم!یسسسسسسسسسسسسسس!

امروز رفتم شاگرد شیش ساله ام رو دیدم.اسمش شایانه! :>

هیچی دیگه 100000تومن برا ده جلسه میگیرم!:-پولدار خرپول!

 +

چرا نمیشه با دوچرخه توی آبمیوه فروشی رفت؟!مسخرس اصن!وقتی حتی پرنده هم تو آبمیوه فروشی پر نمیزنه:||||||||||

+

یه بستنی قهوه کاله گرفتم که هیچ کلمه ای نمیتونه خوشمزگیشو توصیف کنه....در این حد!

+

مرسی خدا:*

نوشته شده در چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:,ساعت 22:15 توسط زینب| |

...حوصله ی این همه ناراحتی برای چیزای مختلف رو ندارم!

چه زخم روزمره ای!!!

نوشته شده در یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:,ساعت 18:27 توسط زینب| |

....خوب نیستم...

اصلن خوب نیستم....

احساس میکنم هیشکی نمیفهممه منو....

احساس میکنم حتی بهترین دوستامم وقتی میگن "آره میفهمم".....تظاره....

خداروشکر که این وبلاگو ساختم....

واقعا باید بنویسم!

وقتی دوستم بهم میگه میخوام تنها باشم یه مدت.....

واقعا سخته برام....

هیچی نمیگم....

هیچی نمیگم...

چون فقط....میخوام خوب باشه.....

راستش....

آه....

میشه یه ذره گریه کنم؟

یکم گریه میخام!

....

زینب....

بعضی وقتا حسود میشی....

بُکُش این حسادتو....

این حسادت مسخره رو......

...دارم خیلی مطیعانه با دوستام حرف میزنم.....

زیادی مطیعانه....

راستش فک کنم اگه غیر از این باشه....

اوضاع بدتر میشه...

الان فقط....

هیچی خوب نیست.....

غیر از وجود خدا.

نوشته شده در یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:,ساعت 17:36 توسط زینب| |

قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت